غربت بی قرینه …

نوشته شده توسط ط.جمالی در 1396/07/06

جنس این روزها با همه روزها فرق دارد، روزهای دیدن و شنیدن و تصور کردن شباهتِ تفاوت هاست… .

تصور کردن غربت حسین، تشییع بدن بی سرش … بی کسی خواهرش … یتیمی دردانه هایش … و تصور آسمانی که اشک ماتم ریخت بر این همه غربت و مظلومیت… .

اما اینک، بعد از 1400 سال که از آن غربت میگذرد، همه دیدند آسمان، نظاره گر سرزمینِ من بود و لحظه لحظه به حال نقطه نقطه اش اشک حسرت ریخت… 

همه دیدند باز هم زمین شهید بی سری را در آغوش کشید، شهیدی از مکتب حسین… اما با هزاران شباهتِ متفاوت!!!

دیدند در سرزمین من، در نقطه نقطه دلهای مردمش، سردار بی سر سرفرازش تشییع شد…

سرداری از تبار خون خدا ، به قدمت عاشورا، به وسعت کربلا، که راهی پیمود به سمت خدا… .

سرداری که روضه مصور بود از غربت حسین… 

اما این همه شباهت متفاوت چگونه بر زبان کلمات جاری می شود…؟! 

شنیدنی های تاریخ با دیدنی های امروز سرزمینم…! 

شنیدن غربت حسین و دیدن شهرت سردار…

شنیدن اسارت زینب و دیدن عزت خانواده سردار… 

شنیدن جسارت به نازدانه حسین و دیدن محبت به دردانه سردار… 

آری… 

کربلای حسین کجا و کربلای سردار کجا….

اما سردار رفت تا راه حسین گم نشود و نشد و نمایان تر از قبل شد… 

سردار رفت و شد روضه مصور کربلا تا بگوید هر تنی که بی سر و سامان شد بهر حسین، افزون می کند زبانه آتش به دل نشسته بر غربت حسین را…

رفت تا بگوید غربت حسین، غربت بی قرینه هاست…

​​