مرا عهدی ست با جانان

نوشته شده توسط فاطمه فقیهی پزشکی در 1396/02/11

سجاده ی نماز را که جمع می کنم، از روی عادت شروع می کنم به خواندن دعای عهد.

بی سر و صدا بساط صبحانه را جور می کنم، صدای قل قل کتری سکوت اول صبح را می شکند.
یاد صدای قُل قُل سماور مادربزرگ می افتم… یاد آن تسبیح زرد رنگش که همیشه در دست داشت، ذکر می گفت و برایمان چای دم می کرد.
دلم برای آن چایی های خوشمزه و استکان های کمر باریک مادربزرگ تنگ می شود.

صبح بخیر دخترم خاطراتم را پرواز می دهد، با صدای گرفته و چشمان خواب آلودش می پرسد: مامان چی می خونی؟
نزدیک می روم، گونه اش را می بوسم و می گویم: دعای عهد دخترم
می پرسد: عهد یعنی چی؟

-عهد یعنی پیمان، یعنی همان قول دادن خومان. وقتی به خدا، کسی یا حتی خودمان قول می دهیم یعنی عهد بسته ایم.

انگار برایش جالب شده باشد، می پرسد: تو هم داری قول می دی؟

دلم هُری می ریزد، می مانم چه جوابی بدهم… سکوت معنا داری فضا را پر می کند و من به این می اندیشم که چقدر سر قول هایم با امام زمان مانده ام؟
می اندیشم به عهدی که هر روز تنها بر زبان می آورم اما…
 و آن گاه جور دیگری دعا را ادامه می دهم… غرق در اندیشه هایم …

اللهم إنی اجددّ له فی صبیحة یومی هذا و ما عشت من ایّامی عهدا…