واژهها، حرفهاو کلمهها، برایم معنا و مفهومی ندارند، کلماتی مانند: حجاب، عفاف، محرم و نامحرم….
حتما شما معنای این کلمات را میدانید اما من، نه!
اطرافیان خیلی توضیح میدهند، اما هنوز برای من جاده تاریک نا آشناست.
نامحرم کیست! که مادرم با چند متر پارچه خودش را در برابر او میپوشاند!
مادرم میگوید: چادر مشکی، اما رنگها را تاکنون ندیدهام و مفهومی برایم ندارند.
وقتی مهمان به خانهمان میآید، مادرم را صدا میکنم و بعد با سر انگشتانم سر و صورتش را لمس میکنم، آیا چادر سرکرده یا نه، تا بفهمم مهمانمان محرم است یا نامحرم.
مادرم میگوید: برایت چادر گلگلی خریدم، اما من حتی گل را ندیدهام که بدانم شکلش چگونه است؟!
از مادرم میخواهم شکل گل چادر را در کف دستم بکشد تا شکل گلهای نقش بسته بروی چادرم را بدانم.
صدایی زنانه از جعبهی کوچکی به گفتهی مادرم رادیو، میگوید: زنان مانند گل هستند، نباید در معرض نامحرمان و لمس آنها قرار بگیرد.
از مادرم میپرسم این کلمات چه میگویند؟!
مادرم چیزی را به دستم میدهد.
میپرسم این چیست؟
میگوید چه طوری است؟
میگویم قطعههای کوچکی که تعدادشان زیاد و جنسشان خیلی لطیف است.
مادرم میگوید بویش کن، میبویمش، دیگر دوست ندارم از کنار بینیام جایش تغییر کند از بس خوشبو و لطیف است.
مادرم میگوید این گل است.
مادرم چند دقیقه به آشپزخانه میرود.
من همان طور گل را میبویم و گلبرگهایش را لمس میکنم.
اما کمکم لطافت اولیه را ندارد حتی بویش هم مثل لحظات اول نیست، سر گلبرگ هایش پیچیده و استواریش از بین رفته و هر لحظه گلبرگی از گل جدا میشود.
مادرم را صدا میزنم و بلند میگویم حالا دیگر معنای زنان مانند گل اند را فهمیدم.
لمس حقیقت
ارسال شده در بدون موضوع