ملکه بطحاء

نوشته شده توسط پگاه پرهون در 1398/02/26

ما بعداز تو خدیجه ‌جانم سختی های  زیادی کشیدیم اما سختی نبودن تو جور دیگری بر ما اثر کرد. زخم زبان‌ها از یک طرف و جای خالی تو از طرف دیگر.

خدیجه‌ام یادت هست وقتی زنده بودی به تو می‌گفتند که من، تو را بخاطر ثروتت دوست دارم  اکنون نیز می‌گویند ثروتت را بزرور از تو گرفتم و به تو سختی دادم.  تو نیستی که جوابشان را بدهی.

یادت می‌آید روزی که برخلاف آداب و رسوم عرب جاهلی رفتار کردی همه زنان با تو دشمن شدند و ارتباط‌شان را قطع کردند حتی راه را بر دیگر زنان هم می‌بستند که به باتو ارتباط نگیرند. 

اوایل جوانی چیزی نداشتم و تو تمام ثروتت رابدون ذره‌ی ترس و هراس در اختیار من گذاشتی. 

خدیجه‌جان، تو اولین زنی بودی که به دین اسلام ایمان آوردی در سختی‌های که به ما  روا داشتند لحظه‌ای تردید برای بازگشت نکردی.

 هیچ وقت در زندگی با من زبان به نیش و کنایه هم نگشودی و حتی اکثر اوقات زخم زبان‌های زنان خویشان و طایفه را خودت تنها به جان می‌خریدی که من نشنوم و در قلبت پنهان می‌کردی.

بخاطر دارم که وقتی قرار بود فاطمه را به دنیا بیاوری همه زنان از تو دوری کردند و هیچ‌کس برای کمک نیامد و خداوند دوتن از زنان بهشت را بر بالین تو فرستاد. این کم مقامی نیست برای یک زن.

تو نیز از آنان هستی. 

وقتی که در غار حرا  مشغول به عبادت و راز نیاز بودم خدیجه‌ام، تو بودی که سینی پراز غذا و شیر برایم می‌آوردی.
سختی زندگی در شعب ابی‌طالب  را تحمل کردی و آخر من و فاطمه را تنها گذاشتی.

فاطمه تحمل دوریت را ندارد و از من درباره‌ی تو می‌پرسد چه بگویم که آرام بگیرد. 

روزهای بدون تو، خدیجه‌ام سرد و غریبانه است.